شعر در مورد کابل
شعر در مورد کابل,شعر در مورد کابل,شعری در مورد کابل,شعر درباره کابل,شعر درباره کابل,شعر در وصف کابل,شعر در وصف کابل,شعر زیبا در وصف کابل,شعر به وصف کابل,اشعار زیبا در وصف کابل,شعر کابل جان,شعر کابل,شعر کابل زیبا,شعر کابلی,شعر های کابل,شعر در مورد کابل,شعر راجع به کابل,شعر درباره کابل,شعر برای کابل,شعر برف کابل,کابل زیبا شعر از کریم شیون,شعر کابلی,شعر دختر کابلی,شعر های عاشقانه کابلی,شعر در مورد کابل,شعری در مورد کابل,شعر درباره کابل,شعر کابل من
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد کابل برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
به کابل میروم کابل قشنگ است
تمام شهر کابل شوخ وشنگ است
نخواهم داد کابل را به لندن
وطن زیباست بهتراز فرنگ است
شعر در مورد کابل
وطن از دوریت دل خون چکان شد
فغان وناله ام در آسمان شد
بسوزد آنکه من را بیوطن کرد
به هجرت سخت اسما لالوان شد
شعری در مورد کابل
بکابل میروم آرام گیرم
زآغوش وطن تا کام گیرم
بگردم کو چه کوچه شهر خودرا
زعارف عاشقانه جام گیرم
شعر درباره کابل
غربت اندر سر پناهم کلبه ی ویرانه بود
در نوای این دلم هر آشنا بیگانه بود
لیک میدانی وطن دارم که در آنجا چه شد؟
خواب هایم کوچ را در غربتم افسانه بود
شعر درباره کابل
خانه زیبا بود اما حال زیبایم نبود
با چنین اندوه بیتو حالتم دیوانه بود
عاقبت کو چیدم ازانجا وجای دیگرم
بد تر از جای اول شد چون مرا غمخانه بود
راز اسما در د غربت بود وجای لاف نیست
دوستان یاد وطن در منزل جانانه بود
شعر در وصف کابل
به رنجهایت شریکم من وطن دار
نی ام از جنس های روی بازار
من انسانم بدردت خوب دانم
مگر هستم به هجرانت سزا وار
شعر زیبا در وصف کابل
چو دیدم آسمان شد سرد وتاریک
بوقت روزه افطاراست نز دیک
بروی سفره ات داری وطن دار؟
تونان خشک وچای و آب باریک
شعر به وصف کابل
خیال من هوای کابل آمد
بیادم نغمه های بلبل آمد
به غربت یاد آید خاک پاکم
خیالم شد که یار از زابل آمد
اشعار زیبا در وصف کابل
برای خاک پاک سرزمینم
به کابل جان توهستی بهترینم
زدوری ها مرا رنج است بسیار
چه شد آیا بخاک سر زمینم
شعر کابل جان
دلم در ارزو ها تنگ تنگ است
نوای عا شقانه بیدرنگ است
ولی راز وطن با رمز ظلم است
که در هر کوچه اش فریاد جنگ است
شعر کابل
از قصه ی منزلم بگویم نا چار
با هیچ کسم نیست بدنیا سرو کار
یکدم نظرم کن که جسان میسوزم؟
من را به کسی نیست جز از تو سروکار
شعر کابل زیبا
من هجران دیده ی درد فرا قم
به یاران وعزیزان هم اطاقم
به امید وفای دوستانم
هلاک عشقم و وزیبای باغم
شعر کابلی
عید است ومن نا له وافغان دارم
از درد وطن شبانه گر یان دارم
اندوه منی زار هزاران شده است
هر چند تسلای فراوان دارم
اسما سخی عزیز
شعر های کابل
کابل تو ای دیار غرور و حماسه ها
از رزم دلیران تو صد ها سروده ها
از روزگار باستان تو سازد خبر همی
شیوا مدایح و خجسته قصیده ها
شعر در مورد کابل
فرهنگ آریا ، ترا پرشکوه ساخت
از فیض آنزمان تو هرجا ترانه ها
مردان نامدار تو برجا گذاشته اند
صد ها حکایتی و هزاران فسانه ها
شعر راجع به کابل
مدفون خاک تو آثار بس بزرگ
ُرخشد قدامت تو ، ز نقش کتیبه ها
زآنرو ضرورتیست ، که یابند ز مهد تو
کاوشکران ، عظمت و فر زمانه ها
شعر درباره کابل
گاهی ترا جنت فردوس در قیاس
بی جا نبود که بگفتند چنین تشابه ها
“طرزی” زجسم و جان سخن در میان کشید
“جان وطن” تویی ، ای شهر زنده ها
شعر برای کابل
خنیا گران نوای دل انگیز میکشید
افسونگران همه با چنگ و چغانه ها
لیکن فسوس طرب ات پایه دار نبود
زردی گرفت بهار تو ز گردش زمانه ها
شعر برف کابل
” کابل بسوخت و دودش بلند بشد”
با این مطلع سرائید جوان تو نغمه ها
ویرانی ات نداشت نطیری به عصر ما
الحق که در جهان نه یابی چنین خرابه ها
کابل زیبا شعر از کریم شیون
کابل تو مهد فرهنگ و تاریخ آریا
در عصر خراسان بودی شهیرشهره ها
” تیمور” ترا مرکز افغان زمین بساخت
حالا چه شد، که فتاده هرسو زباله ها
شعر کابلی
ویرانگران تو خوار و زبون شوند
وقتا که آه آتشین ات برآرد زبانه ها
بیچاره ساکنان تو طالب “عنایت” اند
جویای صلح و امن به دعای شبانه ها
شعر دختر کابلی
طالب است و کار قاضی می کند
جاهل است و انتحاری می کند
زندگی یک تحفه لطف خداست
از خداوند ناسپاسی می کند
شعر های عاشقانه کابلی
حلق سرود پاره، لبهای خنده در گور
تنبور و نَی در آتش، چنگ و سَرَنده در گور
این شهر بیتنفّس لَتخوردۀ چه قومی است؟
یک سو ستاره زخمی، یک سو پرنده در گور
شعر در مورد کابل
دیگر کجا توان بود؟ وقتی که میخرامد
مار گزنده بر خاک، مور خورنده در گور
گفتی که «جهل جانکاه پوسیدۀ قرون شد
بوجهل و بولهبها گشتند گَنده در گور»
شعری در مورد کابل
صابون ماه و خورشید صد بار بر تنش خورد
امّا چه میتوان کرد؟ شب همچنان سیاه است
ناچار گُل مرویید، از نور و نَی مگویید
وقتی به شهر کوران، یکچشمه پادشاه است
شعر درباره کابل
شهری که اینچنین است، بیشهریار بادا
یعنی که شهریارش رقصانِ دار بادا
تا ردّ پای نااهل در کوچه آشکار است،
سنگ آذرخش بادا، چوب اژدهار بادا
شعر کابل من
روزی که دسته ی کلاشینکوف را
گلدان می کنیم
روزی که فشنگ ها را
در باغچه می کاریم
شک دارم آن روز
از من و تو نشانی باشد
اما
روسری در باد تو
پرچم صلح خواهد بود
شعر در مورد کابل
پر از باروت های خیسیم
پر از خمپاره های کار نکرده
در خمیازه های مان
در ما
خون رقیقی ست
رقیق تر از تمام سرخ ها
شعری در مورد کابل
ما زنده ایم هنوز
اما لباس هایمان مرده
ما برای جنگیدن
هنوز حرف داریم
آنقدر که هیچ شاعری
حاضر به صلح نیست…
شعر درباره کابل
خوشا عشرت سرای کابل و دامان کهسارش
که ناخن بر دل گل می زند مژگان هر خارش
خوشا وقتی که چشمم از سوادش سرمه چین گردد
شوم چون عاشقان و عارفان از جان گرفتارش
شعر درباره کابل
ز وصف لاله او، رنگ بر روی سخن دارم
نگه را چهره ای سازم ز سیر ارغوان زارش
چه موزون است یارب طاق ابروی پل مستان
خدا از چشم شور زاهدان بادا نگهدارش
شعر در وصف کابل
الا کابل تو بودی جسم و جانم
هوای دلکشت روح و روانم
به هجرانم بحرمان از تودورم
اگر بازت نبینم جان سپارم
شعر در وصف کابل
الا کابل تو بودی خانهء من
نیابم جز تو دگر لانهء من
به دنیا پر زدم هر جا رسیدم
ندیدم در جهان اشیانهء من
شعر زیبا در وصف کابل
الا کابل چرا ویرانه گشتی
بدست جاهلان صد پاره گشتی
به قلبت میزنند خمپاره و توپ
شدی ویران و جغد را لانه گشتی
شعر به وصف کابل
الا کابل خراباتت کجا شد
همان عرس و مناجاتت کجا شد
زجان ودل ثنا گوی توبودند
صفای قلب رندانت کجا شد
اشعار زیبا در وصف کابل
الا کابل دیگر جا خانه ام نیست
جز اغوشت دیگر کاشانه ام نیست
شدم مجبور به کشور های دنیا
به هر جا پر زدم اشیانه ام نیست
شعر کابل جان
الا کابل خراباتت کجا شد
همان رمز مناجاتت کجا شد
کنون پیداست همه زهد ریایی
زصدق دل مقالاتت کجاشد
شعر کابل
الا کابل خراباتت خراب شد
دلم صد پاره و جانم کباب شد
صفای صوفیان و اهل دل بود
همه اهل طرب رنج و عذاب شد
شعر کابل زیبا
همی نالم به یادت کابل من
چه پر درد است یارب مشکل من
همیشه سر فراز بودی بدوران
خرابیت چو خنجر بر دل من
شعر کابلی
بنالم من به یادت کابل من
خرابیت همه داغ دل من
ز دست ظالمان ویرانه گشتی
بشد هجران وغربت حاصل من
شعر های کابل
خرابات منزل اهل طرب بود
فراغ خاطر مارا سبب بود
شدیم گریان ازین زهد ریایی
چنین ظلمت بخواست محتسب بود
شعر در مورد کابل
نه مطرب ماندونی مست خرابات
نه صوفی ماندونی اهل مناجات
بشد کابل همه ویران و غارت
زدست زاهد و اهل خرافات
شعر راجع به کابل
وطنداران ببینید ملک و میهن
بشد ویران ز مکر و حیل دشمن
بگیرید پند وعبرت ای عزیزان
شناسید دشمن مکار و پرفن
شعر درباره کابل
خداوندا دلم بسیار تنگ است
به ملک و میهنم تیر تفنگ است
بگویید با تفنگداران جاهل
برادر کشتن تان شرم و ننگ است
شعر برای کابل
خداوندا ببین احوال زارم
بدور از میهنم چون بیقرارم
نگیرم انس و الفت در غریبی
که بی میهن چنین رسوا و خوارم
شعر برف کابل
من نه تاجیکم نه پشتون، نی هزاره نه ز ترکم
نی ز ازبک، نه بلوچم نی ز ایماق سترگم
من به مذهب نی ز سنی، نی ز شیعه، نه ز سیکم
نی دورنگم، نی دروغم، نی فسادم، نی شریکم
کابل زیبا شعر از کریم شیون
نی شمالی، نی جنوبی، نه ز غربم، نه ز شرقم
نی ز کوی فتنه پیشان، نی پی تشویق فرقم
نی بفکر جنگ لفظم، نی بفکر تهمت و شر
نی زر اندوزم، نه نوکر، نی کلاه فتنه بر سر
شعر کابلی
خطه ام افغان ستانست، خاک ان از من سراسر
ما همه افغان و افغان سر بر سر با هم برابر
رود و دریایت خروشان، کوهسارت با جلالند
فصل هایت بی نظیر و مردمانت با کمالند
شعر دختر کابلی
پاک بادا خطه من از کف شر و شرارت
مرده بادا هر که بردست صلح میهن را بغارت
خاک بادا بر دو چشمی کو ندارد تاب دیدن
دست مایان را چو زنجیر، متحد، با هم پریدن
شعر های عاشقانه کابلی
مرگ بر خصمت همیشه، شاد زی بی درد ماتم
دور بادا از وجودت تکه های راکت و بم
سبز بادا، سبز بادا، نام تو بر جسم و جانم
زنده بادا، زنده بادا، کشورم، افغانستانم
شعر در مورد کابل
شـــــام است و آبگینهء رؤیـــــاست شهـر من
دلخـــــواه و دلفـــــــروز و دلآراست شهر من
دلخــــواه و دلفــــروز و دل آراست شهر من
یعنی عـــروس جملهء دنیـــاست شهــــــر من
شعری در مورد کابل
ای شهــر من! به خاک فروخسپ و گَنده باش
یا با تمـــام خــــویش، مهیای رنـــــــده باش
این رنده مـــــــی تراشد و زیبات مــــی کند
آنگه عروس جملهء دنیـــــات مـــــی کنـــــد
شعر درباره کابل
تو بمان ای سنــگــــر آزادگــــــــــــــــان
زادگــــــاه راد مـــــردان جهــــــــــــــان
شعر کابل من
تونه خــــــــــاکی مایه جـــــان مــــــــنی
هم تو جــــانی و هم تو جــانان مـــــــنی
جـــان مـــــــا گــــرفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پــــــــاک نیست
شعر در مورد کابل
ای گـــــرامی خــــاک پاکـــم ای وطـــــن
ای فـــــــدای خـــــار خارت جان و تــــــن
گــــــرچه خـــاک دیگران بس دلشکست
دور از تــــــــــو در نــــگاهـــــــم آتشست
شعری در مورد کابل
همه داد وطن خواهی زنند، اما نمی دانم
وطن خواهی به گفتار است یا کردار یا هر دو؟
شعر درباره کابل
ای خدا شد مدتی ، آرام تــن گــم کـــرد ه ا م
وز جـفـا زنـدگـی، ملـک و وطن گـم کرده ام
گردش دنیـا ی دون، بنمــوده دور ازمیـهنـم
دلبـران رشـک آهوی خـتــن، گــم کـــر ده ام
شعر درباره کابل
یاد بادا من کـه در کابـل ، مکا نی داشـتـم
در مـیـان ســنـبـل و گـل ، آ شـیـانی داشــتـم
مـیـهــن بـهـتـــر ز جـا نـم ، ا فـتـخـا ر آ ســیـا
خوش چه ملک باصفا ، ا فغانْسِـتانی داشـتـم
شعر در وصف کابل
وطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارم
وطن خاک پاکت بهشتم
وطن گلخنت لاله زارم
شعر در وصف کابل
وطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارم
وطن عاشقم بر شکوهت
به از گل بود سنگ و کوهت
شعر زیبا در وصف کابل
خواهم وطن بقای تو را از خدای تو
تا جان به تن مراست بگویم ثنای تو
در حفظ تست و و حدت ملی پیام من
این نکته دل کش است که دارم هوای تو
راز بقاست گر که بمیرم برای عشق
افغان سزد که زنده بمانم برای تو
شعر به وصف کابل
این کشور افغانستان است
این عزت هر افغان است
میهن صلح، جایگاه شمشیر
هر فرزندش قهرمان است
اشعار زیبا در وصف کابل
این کشور میهن همه است
از بلوچ، از ازبکها
از پشتون، هزارهها
از ترکمن و تاجیکها
هم عرب و گوجرها
پامیری، نورستانیها
براهویی است و قزلباش
هم ایماق و پشهئیان
شعر کابل جان
این کشور همیشه تابان خواهد بود
مثل آفتاب در آسمان کبود
در سینهٔ آسیا
مثل قلب جاویدان
نام حق است ما را رهبر
میگوییم الله اکبر، میگوییم الله اکبر
شعر کابل
دا وطن افغانستان دی
دا عزت د هر افغان دی
شعر کابل زیبا
من افغانم همین هویت من
همین تاریخ و اینست شوکت من
منم گمگشتۀ تاریخ انسان
منم پیمانۀ مدهوش دوران
شعر کابلی
همینم من همین آوارۀ دهر
غذایم ناله و در کوزه ام زهر
من آتش زاده ام آتش شعارم
سرود خستۀ شب مینگارم
شعر های کابل
صبح است و روز نو بــــه فراروی شهر من
چشم تمــــام خلق جهــــــــان سوی شهر من
شعر در مورد کابل
ای شهــر من! به خاک فروخسپ و گَنده باش
یا با تمـــام خــــویش، مهیای رنـــــــده باش
این رنده مـــــــی تراشد و زیبات مــــی کند
آنگه عروس جملهء دنیـــــات مـــــی کنـــــد